در حال بارگذاری ...
یادداشت مازیار رشید صالحی بر نمایش دودمان

وقتی با دست خالی به صحنه می رویم

نمایش دودمان روایت قصه یک خانواده ایرانی است، و از تکرار محور "خانواده در حال فروپاشی" که دستمایه بسیاری از آثار قدرتمند و ضعیف ادبیات نمایشی ایرانی ست بهره برده است. 

تئاتر کرمان- مازیار رشیدصالحی؛ نمایش دودمان روایت قصه یک خانواده ایرانی است، و از تکرار محور خانواده در حال فروپاشی  که دستمایه بسیاری از آثار قدرتمند و ضعیف ادبیات نمایشی ایرانی ست بهره برده است. 

در ماهیت معنایی نمایش دودمان ذهن ما را به سمت مساله وراثت سوق میدهد، در واقع مانیفستی که نمایش از حیث معنا ارائه می کند، اکتساب صفات از نسلی به نسل بعد از خود است، اثر محتوا را مصادره به مطلوب میکند و نهایتا حکم صادر می کند.

اینکه نویسنده به دام ابعاد حسی عاطفی قصه خود گرفتار شود اتفاق دور از ذهن و غیر قابل پیش بینی نیست اما در نمایشنامه دودمان نویسنده آنچنان گرفتار این تنیدگی احساساتِ خود قصه برتر بینی آمده است که در انسجام دادن به خط روایت قصه خود ناکام مانده است. 

از نمایشنامه که آغاز کنیم درام دچار حفره های تکنیکی عمده ایست، نیمی از نمایشنامه صرف حرافی هایی می شود که به پیشیرد هیچ رویداد و عنصری در ساختار درام کمک نمی کند، یعنی نه کاراکترها را می شناساند، نه زمانی تعریف می کند، نه مکانی را هویت می دهد و نه به مخاطب انتقال مساله می کند. تنها خورده قصه هاییست که نویسنده دوستشان داشته و خواسته در قالب واژگانی دم دستی در دهان کاراکترهایش بنشاند.

مساله درام از واگویی رازی در مورد پدر خانواده پس از عبور از آن بخش اضافه گویی ها تازه آغاز می شود، و پس از آن دیگر مسائل با اِشل روابط عِلّی-معلولی از پس هم در خط روایت قرار می گیرند و تا پایان با کمترین ایجاد ستیز، تعلیق، اوج و فرود و... ادامه می یابند و نویسنده قصه را با همان چیزی که ما پیش بینی می کنیم در صحنه ملاقات با پدر در زندان رو به پایان می برد، و در نهایت این میان یک ایده خوب و قابل توجه در مسیر رسیدن به یک درام تکنیکال سقط می شود.

اما آنچه که در اجرای این اثر رخ میدهد...

با توجه به بستر رئالیستی نمایشنامه کارگردان میخواسته در شکل طراحی خود از مرز رئالیست عبور کند، این فرآیند تا آنجا که در ذهن فرزاد باقری بوده شاید میتوانست جذاب باشد و به نقطه قوتی بدل شود برای ارائه یک نمایش قابل توجه، اما به نظر می رسد اگر ایده ای هم بوده در همان ذهن کارگردان باقی مانده است و حتی ذره ای نتوانسته عینیت پیدا کند. 

در مواجهه ابتدایی با اجرا صحنه ای را میبینیم که با تعدادی پودس بد رنگ و بی کیفیت ( از حیث زیبایی شناسی ) چیدمان شده و عناصر رئالیستی مانند قالی بر کف آن پهن شده است، کیفیت ساخت و عدم توجه به زیبایی شناسی را فاکتور میگیرم اما در روند اجرا آنقدر استفاده های دم دستی در طراحی یا بهتر بگویم جابجایی این احجام برای ساختن صحنه های متفاوت رخ میدهد که تداعی از تئاتر، در سطح جشنواره های دانش آموزی را برای مخاطب یادآور میشود. همچنین در دیگر عناصر طراحی، مانند لباس، نور، گریم... اثر شدیدا دچار سطحی نگری و انتخاب های دم دستی است.

طراحی خطوط حرکتی بازیگران بر صحنه آشفته و آزار دهنده است، کارگردان فکر میکند که توانسته بر اساس روندی منطقی حرکت های بازیگران را مدیریت کند اما این هم مانند ایده طراحی صحنه اش فقط در ذهنش شکل گرفته و در عینیتِ در حال رخداد بر صحنه شبیه بازار شهر شام بی در و پیکر است و هیچ روند منطقی و حتی زیباشناسانه ای را طی نمیکند. نمونه اش را در صحنه های پر تنش به خوبی میتوان مثال زد. 

عمق کم و عرض زیاد صحنه بر این عدم چشم نوازی و به طور کلی میزانسن اجرا می افزاید و در واقع ماحصلش میشود عدم بازنمایی صحیح متن در اجرا و اجرایی که از نمایشنامه تابعیت نمیکند.

در حوزه بازیگری، آنچه که مشاهده می شود عدم اِشراف و آگاهی بازیگران از رفتاری است که انجام میدهند، اگرچه بازیگران به واسطه تجربه هاشان بر صحنه مسلط هستند و این تنها دلیل ایجاد ارتباط حسی با قصه نمایشنامه است اما مرز هایی که بین نقاط بازی شخصیت نمایشی و ارائه ی موتیو های رفتاری روزمره خودِ بازیگر  وجود دارد کاملا عیان و مشخص است، این موضوعی است که ارتباطی به شناخت یا عدم شناخت بازیگران در خارج . 

از اجرا ندارد، برای مخاطبی هم که هیچ یک از بازیگران را نشناسد این نوسان و تفاوت حس خواهد شد. بازیگران به دلیل شناخت نا کافی از ماهیت کاراکتر که بخشی از آن به همان حفره های نمایشنامه بازمی گردد و بخش دیگر به نحوه هدایت کارگردان، ناخودآگاه در سطحی از کیفیت بازی میمانند که ناچار به نشان دادن کاراکترهایی قراردادی و استوک می شوند و مجالی برای عمق بخشی به شخصیت خود نمیابند، از این رو نمیتوانند شخصیت های به یاد ماندنی را خلق کنند. 

 خوشبختانه یا متاسفانه بنده هیچ یک از ورژن های اجرای شده این نمایش را پیش تر ندیده بودم، اما همیشه منظر شخصی ام نسبت به تکرار یا بازتولید یک تئاتر توسط همان کارگردان، خوشایند نبوده، حداقل در مقطع فعلی وقتی بررسی میکنیم متوجه می شویم پروژه های این چنینی اغلب در بحث کیفیت ناموفق بوده اند فرقی هم نمی کند مرزبان باشد با آن همه سال تجربه کوشک جلالی باشد با آن همه مدارج علمی در آلمان و یا فرزاد باقری جوان نوپای تئاتر.

 

 

 




نظرات کاربران