در حال بارگذاری ...
به بهانه درگذشت «مصطفی طبیب‌زاده»

سردی خشت در آغوش خاک

تئاتر کرمان؛ یک عمر دنبال خوشبختی وزندگی بدون دغدغه وایده ال می گردیم،اما گاهی اوقات زمانی آن را در می یابیم که در حال دست وپا زدن در مرداب وابستگی ها هستیم،علاقه وعادت به آنچه حتی حاضر نیستیم برای دور شدن ازآنها وقت بگذاریم. به حرف کسی گوش کنیم وتعمق وتفکری داشته باشیم،عملکرد وآثار  ماندنی ما در طول زندگی و بعد از آن معرف شخصیت ماست. هنرمندان به خاطر ویژگی های شخصیتی ونوع نگاهشان وارتباط خاصی که با مردم دارند سالها در دلها می مانند ودیرتر از افراد عادی فراموش می شوند. مرتضای شش ساله، مصطفی، برادر یک روزه خود را با تعجب نگاه می کرد،او هرروز وهرماه وچند سال شاهد بزرگ شدن برادرش بود.به درس علاقه زیادی نداشت ودر اتاق کوچکش یک آپارات درست کرده بود وبرای دوستانش فیلم پخش می کرد. کاپیتان تیم فوتبال دبیرستان امیرکبیر شد ودر خط ونقاشی وتئاتر مانند برادرش مرتضی شاگرد اول کلاس بود.
در محله سرآسیاب حوالی پادگان صفر پنج کرمان دردوم اردیبهشت هزاروسیصدوبیست و شش در آه وناله مادر صدای گریه یک پسر تپلی فضای اتاق را پر کرد، همسایه ها صدای اذان گفتن پدر را که شنیدند و برای دیدن بچه اتاق مادر وبچه را اشغال کردند. اخوی در مصاحبه اش با روزنامه «کرمان امروز»  در تاریخ هشتم اسفند ماه نودو هفت مفصل در مورد فعالیتهای هنری خودشان توضیح داد. اکنون من به مطالبی می پردازم که تازه ونو باشد وبرای خواننده کمتر تکراری باشد و علاقمندان در صورت اطلاعات بیشتر می توانندآن شماره را از آرشیو کاغذی و یا مجازی این نشریه به نشانی www.kermanemrooz. com تهیه و مطالعه کنند.ناگفته نماند که اخوی قبل از اینکه برای کار وارد بانک شود تصمیم می گیرد برای زنده نگه داشتن نام پدرم، وارد ارتش شود. اما به علت ناسازگاری با محیط وجو ارتش بعداز مدتی  خودش با استعفای خودش موافقت کرد وناگهان ارتش را رها کرد و به خانه برگشت. بعداز گرفتن معافی در بانک ملت مشغول به کار شد.
دومین نمایشی که روی صحنه برد اقتباسی بود از داستان «آواز بخوان فریاد بزن» که به خاطر فرم وشخصیت پردازی فیلم های وسترن آمریکایی مدتها  با بازی خانم دژاکام و آقایان بصیریان، خالقی ومهدی طبیب زاده در خاطره ها ماندگار شد.زمانی که مرتضی در شرکت نفت کار می کرد مصطفی قصد داشت که در تهران درس بخواند. اما او دور از چشم برادرش به جای مدرسه به سینما، تئاتر واسکی می رفت.یک روز با دست شکسته وگچ گرفته به خانه برمی گردد، وبعداز آن در خانه به مطالعه ونویسندگی پرداخت.پس از مدتی به مشهد نزد پسرخاله اش که از صدای خوب وهنر بازیگری برخوردار بود می رود. باهم در کلاسهای تئاتر خانواده هنرمند اردشیر وداریوش ارجمند شرکت می کنند. نمایش بازگشت  از جمله کارهای نمایشی اخوی در باشگاه افسران بود وبعد از آن به کرمان برگشت ودر بانک ملت مشغول به کارشد.
اولین کارنمایش مصطفی در کرمان یک تئاتر کمدی بود که با هنرمندی شادروانان ری‌پور وتاج الدینی اجرا شد و رکورد تماشاگر را در آن زمان شکست.«باهوت» کار دیگر او بود که حاصل زندگی چند ساله مصطفی در زاهدان ودر میان مردان غیور سیستان وبلوچستان بود که با نگاهی عمیق به فرهنگ وسنن  مردمان خون گرم ومتعصب آن مناطق است.این اثر در جشنواره تئاتر استان کرمان با هنرمندی آقای مسعود ابوسعیدی به عنوان تئاتر برگزیده جشنواره انتخاب گردید.
وی بعداز باهوت تصمیم می گیردبرای تدریس کلاس های تئاتر در شهرستانهای استان کرمان ازاداره ارشاد وفرهنگ وهنر کرمان دراین رابطه ماموریت بگیردو قبل از بازنشستگی به امر تدریس ونوشتن مشغول شد. پدر بزرگ مادرمان معروف به «صدرافضلا» از خط خوش وقلم شیوایی برخورداربود وما یعنی ما چهار برادر این هنر را از دایی ها وپدربزرگ مادر مرحوم مان ارث بردیم. البته من تحت تاثیر اخوی مصطفی به سوی تئاتر وسینما کشیده شدم واگر هدف وبرنامه زندگی من با اخوی مصطفی متفاوت نبود ویا هنرمندان مورد حمایت دولت قرار می گرفتند، به طور جدی سینما وتئاتر را دنبال می کردم.
آقای یحیی فتح نجات سه جلد کتاب درباره ریشه وتاریخچه ضرب المثل های کرمان با تحقیق ومطالعه نوشته است، دولت از این محقق کرمانی حتی با پرداخت هزینه چاپ آثارش را که خدمت بزرگی در حق فرهنگ وادب این خاک پرگهر نموده حمایت نکرد واین فرهنگی محترم از حقوق ناچیزمعلمی هزینه چاپ سه جلد کتابش را پرداخت کرد. این مشی و منش دولت در زمینه فرهنگ و هنر برای بنده قابل تحمل نبود و نیست.اخوی مصطفی چهار جلد کتاب را برای چاپ آماده کرد، اما از پرداخت هزینه چاپ آنها برنیامد و بایگانی شدند. اینها همه در حالی است که او کارمند اداره فرهنگ وارشاد اسلامی هم بوده است!
بگذریم از این جریان، بعداز این دو نمایش مصطفی در کرمان به عنوان نویسنده وکارگردان مشهور شد، اما کسی هنربازیگری اورا ندیده بود. تااینکه«ببر» را بابازی و کارگردانی خود وخانم منصوری در کرمان، تهران، ساری و چند شهرستان دیگرروی صحنه برد ودر این نمایش به یاد ماندنی هنر بازیگریش   بینندگان را مبهوت ساخت.
مصطفی تحمل همه گونه محیط وفضا وبعضی از افراد را نداشت و در تغییر وضعیت، سریع تصمیم می گرفت واقدام می کرد. بعداز کار در بانک به استخدام فرهنگ وهنر کرمان در آمد و به عنوان بازیگر مشغول کارشد. مدتی در صدا وسیما خدمت کرد ودوباره به کرمان بازگشت وبا آقای مسعود ابوسعیدی وسایر هنرمندان فرهنگ وهنر کرمان چندین تئاتر روی صحنه برد که مهمترین آنها «باهوت» بود.
آخرین فعالیت وی طراحی روی جلد کتاب حقوقی است که خانم دکتر پونه طبیب زاده برای تدریس در دانشگاه ها در رشته حقوق بین الملل به نگارش در آورده که بی نهایت مورد استقبال قرار گرفت. دختر بزرگش، استادیار دانشکده حقوق رفسنجان است. او چهار فرزند از همسر اولش دارد که همه از تحصیلات دانشگاهی برخوردارند.
دوروز قبل از عید فطر، سرطان، میهمان ناخوانده منحوس وگستاخ، ببرِ تئاتر کرمان را بی حال وکم کم بی هوش کرد و ساعت هفت صبح روز عید فطر خداوند راه خروج قطار زندگی را به اخوی مصطفی نشان داد. او از قطار پیاده شد وبراساس خواست خودش وبا حمایت وهمکاری اداره ارشاد وفرهنگ وهنر کرمان در قطعه هنرمندان در کنار دوست شاعرش حمید مظهری به خواب ابدی که انتظارش را نداشت فرورفت وچهار فرزند وهمسر وعروس عزیزش که در آخرین ماه های زندگیش پروانه وار بامحبت وتحمل بد خلقی های پدر از او پرستاری ونگهداری کردند تنها گذاشت.
برادر عزیزم، روحت شاد!
گرمای فصل زندگی برتن هیچکس ماندگار نیست،سردی خشت در آغوش خاک آبی ست برآتش زندگی اهدایی خداوند.
ما نیامدیم که بمانیم،مسافر دنیایی هستیم که در سوارشدن وپیاده شدنش مارا اختیار ونقشی نیست. وبالاخره آمد، بی خبرآمد در یک روز سرد دی ماه، آن میهمان ناخوانده منفور و منحوس آمد و در سینه رنجور وخسته برادرم جا خوش کرد وگستاخانه فضای ریه نویسنده کتاب«قصه عشق هیمه هما حوری وهمایون» را اشغال نمود.تاروزیکشنبه روز عید فطر فشار را زیاد وزیادتر کرد. آنقدر که مانع تپش قلبش شدوبدین سان توانست روح برادر بزرگم را به پرواز در آورد وهمه مارا داغدار کند.




نظرات کاربران