در حال بارگذاری ...
نقد مازیار رشید صالحی بر نمایش «حادثه عاشقانه یک مادر» به نویسندگی و‌کارگردانی پدرام شیخ مظفری

روایت صادقانه یک مخاطب، از حادثه عاشقانه یک مادر

نمایشنامه دارای شرایط مفروض مطلوبی نیست، در واقع شاکله نمایشنامه و به دنبال آن اجرا، دارای حفره های خالی بسیاری هست که ما را در روند اجرا دچار سردرگمی میکند

مازیار رشیدصالحی؛ اجرای نمایش «حادثه عاشقانه یک مادر» را وقتی از منظر متن بررسی کنیم، با یک سلسله رویدادهایی روبه رو هستیم که با شرایط واقعی نمیتوان آنها را سنجید.
نمایشنامه با اعلام یک اتفاق آغاز می شود که ما تا پایان اطلاعاتی برای تکمیل چرایی این اتفاق غیر واقعی به دست نمی آویم، شبکه ارتباطی کنش های اثر یا به هم متصل نمی شوند و یا به گونه ای سطحی مرتبط می شوند.
نمایشنامه دارای شرایط مفروض مطلوبی نیست، در واقع شاکله نمایشنامه و به دنبال آن اجرا، دارای حفره های خالی بسیاری هست که ما را در روند اجرا دچار سردرگمی می کند. نویسنده در نقطه شروع و در روند پیش آغازین خود دارای ایده ای مناسب و جذاب بوده اما در مسیر گسترش و بلوغ ایده به اجرا دچار ضعف شده است، به گونه ای که در نمایشنامه با کنش هایی ویلان روبرو می شویم که هر کدام به تنهایی ذهن مخاطب را درگیر کشف چیزی می کند . اما در نهایت این کشف میسر نمی شود و مخاطب سرگردان می ماند.
بررسی نمایشنامه فرصت زیادی می طلبد، اما در این مجال سعی می کنیم نگاهمان را به سمت اجرای نمایش معطوف کنیم.
وقتی وارد سالن می شویم با طراحی صحنه نسبتا فانتزی روبرو هستیم که باعث می شود انتظار یک اجرا با فاکتورهای فانتزی داشته باشیم، اما با اجرای اکت اول نمایش و بازی کاملا حسی بازیگر زن، توقع اجرای فانتزی در ذهنمان فرو میریزد، ضمن اینکه تا پایان، نقطه ای برای کشف ارتباط این دکور فانتزی با آنچه که بر صحنه می گذرد و اتمسفری که ایجاد می شود به دست نمی آید.
دکور صحنه نمایش ارتباط کنشمندی با اثر برقرار نمی کند، تعریفی از مکان به ما نمی دهد و در واقع به چرایی های ذهن مخاطب می افزاید. در اجرا ما با سه شیوه بازی روبرو هستیم، بازیگر زن (سوده بندری) نقش خود را به شیوه ای رئالیستی و کاملا حسی ارائه میکند.
بازیگر نقش مرد (محمدعلی ضیاسیستانی) با موقعیت های مختلف در ارائه نقش تغییر ایجاد می کند، از واقعگرایی به سورئال و برخی موقعیت ها چیزی شبیه بازیهای اکسپرسیون، در بخش هایی به عنوان یک بیمار روان پریش بازیهای درخشانی هم می بینیم اما کمکی به پر شدن حفره های اثر نمی شود.
بازیگر نقش پدر (عاشوری) با شیوه ای دل سارتری و ایجاد موقعیت های اگزجره و ژست های مستعمل به ایفای نقش یک مرد معتاد می پردازد. معتادی که گاهی اعتیادش فراموش می شود. در مورد بازی ها نمی توان تحلیل تکنیکی دقیقی ارائه داد زیرا به عنوان مخاطب تحلیلگر نمی توان به کشف درستی از موقعیت  و کنشهای مورد نیاز اثر رسید تا نتیجه گرفت آیا این شیوه بازی در مسیر درستی قرار دارد یا خیر.
‎با این پیش فرض که کارگردان به عنوان مولف تلاش کرده حفره های نمایشنامه را در اجرا رفع کند ما متوجه نقاط خالی در اجرا می شویم که از متن نمایشنامه می آید اما با این وجود تلاش تیم مجری برای به ثمر رساندن ایده ها مشهود است، مساله این اجرا در واقع عدم کشف ایده و ابژه در مقام یک هدف توسط مخاطب است. 
‎مخاطب با حادثه اول جذب می شود که این خوب است، همچنین انتظار می کشد و این تعلیق هم بد نیست، اما آن چیزی که مخاطب را در میان یک محیط تهی رها می سازد عدم کشف است. کشف هر چیزی، کشف هدف، موضوع و یا حدس و گمانه زنی. این ها چیزهایی است که اثر در پایان بندی فارغ از آن است، و شاید مولف تصمیم گرفته در پایان فقط و فقط حرفهای خود را بزند و صحنه را به تاریکی بسپارد، در این تاریکی مخاطب هم گرفتار می شود و دست آویزی برای اینکه بیاندیشد به هر آنچه که بر ذهنش گذشته یافت نمی کند.

 

 

مازیار رشیدصالحی
بازیگر، منتقد و مدرس هنرهای نمایشی




نظرات کاربران