در حال بارگذاری ...
یادداشتی بر نمایش «سوختن‌ها»، اثر علی‌محمد فردین فر

سلام، من خاورمیانه هستم!

شاهد شفیعی٭، خاورمیانه خواستگاه هزارویک شب است. داستانهای عشق‌های ممنوعه، کینه‌ها، جست و جوها و فرار از درد میرا بودن.

نمایش سوختن ها بیشتر از هر نمایشی که اخیرا در کرمان به اجرا در آمده روایت روایتگری از خاورمیانه است. داستان جوانهایی که عشقی ممنوعه دارند، فرزندی که در بدو تولد از مادر باید جدا شود چون ثمره ممنوعیت است، زنانی که سواد نمی‌آموزند و مردانی که جز گذشته هیچ در ذهن ندارند.

اولین برخورد ما با نمایش شکل صحنه است، رینگ مسابقات ورزشی، مشخصا بوکس که طناب ندارد و پس از اولین صحنه طنابهای آن شروع می‌کنند به پدیدار شدن. در واقع صحنه‌ی نخست تنها صحنه‌ای است که کمی امکان همذات پنداری به مخاطب می‌دهد و از آن به بعد مخاطب تا انتها انگاری که به تماشای یک مسابقه ورزشی است، تنها به دیدن جدل‌ها و داستانها می‌پردازد تا بالاخره برنده را پیدا کند.

اما چرا از همذات پنداری محروم می‌مانیم؟

چرا دنبال کردن داستانهای آدمهای خاورمیانه در حد دیدن یک مسابقه بوکس برای ما عادی است؟ ورزشی که ابدا شرقی نیست!

چرا با اینکه در نمایش همه از «زنی که آواز می‌خواند» صحبت می کنند، و گوش ما از آوا و نواهای شرقی هیچ نمی شنود؟ اگر موسیقی هست، کلاسیک و غربی است، اگر ترانه هست به زبان انگلیسی است!

متن می پندارد خاورمیانه ضد زن است و به نشانه انتقام تا نهایت ضد مرد خاورمیانه‌ای بودن پیش می رود. تمامی مردها درگیر خاطرات گذشته هستند، حتی کم نقش ترین مردها، آن سربازی که قصد حمله و دستگیر کردن زنان را دارد نیز تمام مدت به تعریف کردن جنایات قبلی خودش است. تنها مردانی که درگیر چنین وضعیتی نیستند، آن وکیل اروپایی است، مرد قانون، کسی که نماینده اخلاق می شود و بر اجرای وصیت‌های غیر عقلانی و عجیب متوفی پافشاری می کند. و آن دیگر پرستاری است که پس از برخورد با سالها سکوت مادر، اکنون کارگردان تئاتر است و در چهره‌اش آرتیست بودن بیشتری نمایان است تا پرستار. پرستاری که اخلاقش درد می کند برای ضبط صدای سکوت بیمارش! در سوی دیگر تمامی مردان خاورمیانه هستند که همگی وحشی و تندخواند، آن آقای عاشق ممنوع هم می رود، حال یا به مرگ یا به تبعید. انگار که متن جایی برای یک مرد خاورمیانه‌ای خوب نداشته باشد.

این قیاس به مردان ختم نمی شود، زنها را مقایسه نمی کند( ما زن اروپایی در نمایش نمی بینیم)، قیاس در حد مقایسه تمدن صرف هم باقی نمی ماند مانند صحنه رویا رویی دو عکاس که آنکه مشخصا خاورمیانه ای است دوربین قدیمی تری در دست دارد. بنگریم که مقایسه اصلی و بنیادین متن بین فرزندان است. فرزندان یک زن. فرزندانی که دو تن به اروپا رفته و آنجا بزرگ شدند و فرزند تجاوز و جنایتند و فرزند دیگر که ثمره عشق است اما در خاورمیانه بزرگ شده و رشد کرده. این دو قیاس شاید سخن نهایی متن است:

قیاس نخست در ابتدای اثر زنی در خاورمیانه حق تصمیم گیری برای اختیار همسر و پس از آن حق تصمیم گیری برای نگه داشتن فرزند را ندارد و در پایان همان زن در اروپا پس از مرگ می تواند در جزئیات مراسم دفنش هم دخالت کند و دیگران حق رد کردن ندارند.

و قیاس دوم و مهمتر، فرزند عشق و از پدر و مادری نیک، اگر در خاورمیانه بماند به یک وحشی متجاور تبدیل می شود و فرزندان دیگر همان مادر که ثمره شکنجه و تجاوز و از پدری وحشی هستند، اگر به اروپا مهاجرت کنند دکتر ریاضی و بوکسوری ورزشکار می شوند!

فرزندان بزرگ شده اروپا می نالند که هیچ گاه از مادر محبت ندیده اند و فرزند خاورمیانه ای حتی پس از مرگ مادر نیز مورد توجه محبت اوست، فرزندی که ناشناخته به مادر خود تجاوز می کند و مادر زمانی که این تجاوز فرزند را باز می شناسد، لب به این موضوع می بندد و خود آن را فاش نمی کند و از دیگران می خواهد پس از مرگ او خود به جست و جوی حل این معما بروند. و فرزندان خلف اروپایی اش با تحمل سختی سفر و جست و جو بالاخره راز را می فهمند و مراسم تدفین مادر را آنگونه که خواسته بود برایش بپا می دارند.

همذات پنداری از ما دریغ می شود ازیرا که هیچ نبرد و رویارویی در اثر رخ نمی دهد و آنچه با آن روبروییم تنها تاریخ و خاطره است که به آن نیز احساسی نداریم، چرا که ما نیز در خاور میانه ایم و اخبار جنگ و کشتار و جنایت برایمان عادی است. متن نه تنها رستگاری را در اروپا نشان داده، بلکه از برای اروپانشینان روایت شده. روی سخنش با آنان است که ماجراهای این هزار و یک شب خاور میانه را نمی دانند. که آن هم نه برای گذاشتن مخاطب اروپایی در زیر بار مسئولیت انسان دوستی، که صرفا برای بر انگیختن حس دلسوزی است.

سلام، من خاورمیانه هستم. لطفا برایم دل بسوزانید چون کاری نمی توانید برایم بکنید.

در بخش دوم نمایش، صحنه از آنچه که بود نیز فراتر می رود طنابی دیگر میان ما و رینگ بوکس می کشد و عملا ما را در دادگاهی می گذارد که به تماشای محاکمه نشستیم، آنهم در مقام حضار و نه دست کم هیئات منصفه. ما به تماشا می نشینیم تا سَودا که در ابتدا زنی شرقی و پر شور و به دنبال سواد آموختن بود، راهی شود و عملیات انتحاری انجام دهد.

از اینرو تماشای نمایش برای ما در خاورمیانه، شبیه تماشای یک مسابقه بوکس است، با همان فاصله و با همان آشنا زدایی. ما از مشارکت در متن منع شدیم، چون این داستان داعیه تکراری بودن و مداوم بودن دارد، نشانش هم قابله ای که بچه های عشق های ممنوع زیادی را به یتیم خانه ها برده است. موسیقی و ترانه ها شرقی نیست، چون نه تنها برای مخاطب شرق نیست، بلکه آنچه نشان وجود فرهنگ در شرق باشد باید زدوده شود تا نمایش به متن وفادار بماند. موسیقی گاهی به فالش نوازی هم می رود و یادآوری می کند این تجربه یک تجربه تماما اروپایی نیست و ما به تماشای تقلیدیم و هیچ وقت هم در حد صاحبان اروپایی این تجربه به تجربه ای ناب دست پیدا نمی کنیم.

اجرای چنین اثری با زمان اجرایی حدود سه ساعت و به عنوان پایان نامه دانشجویی، نه تنها جسارت و خطر کردن می خواهد، بلکه همت نیز می طلبد برای گروهی که قرار است آن را به صحنه ببرند،گروهی که سالهای فعالیت بعضی آنان از سن بعضی دیگر نیز بیشتر است. این چنین همت و توانی دست مریزاد دارد، آن هم در همین خاورمیانه ای که اثر ترسیم کرده. انگار که اجرا می‌خواهد تمامی آنچه متن می‌گوید را منکر شود، اما ریتم متن و زمان اجرا اجازه‌ی این فراتر رفتن را نمی‌دهند و اجرا در خدمت متن باقی می‌ماند.

 ٭نمایشنامه نویس و فیلمساز




مطالب مرتبط

یادداشتی بر نمایش «بودن یا نبودن»، مسئله این نیست  اثر علی کهن

عمیق شدن ممنوع است، لطفا در سطح بمانید!
یادداشتی بر نمایش «بودن یا نبودن»، مسئله این نیست اثر علی کهن

عمیق شدن ممنوع است، لطفا در سطح بمانید!

شاهد شفیعی٭، در ابتدا به یاد بیاوریم کارل گوستاو یونگ را که گفت: وجود داشتن کافی نیست، باید به این وجود روشنایی بخشید.  اولین مواجهه ما با نمایش بودن یا ...

|

نگاهی به نمایش «بی‌خبران حیرانند»

ما یک نفریم
نگاهی به نمایش «بی‌خبران حیرانند»

ما یک نفریم

شاهد شفیعی٭، «بی‌خبران حیرانند» در سادگی داستانش به رمز و رازی حیاطی اشاره می‌کند که سازوکاری به شدت جدی دارد: «اصل فقدان لذت!» خانواده‌ای که از نسل اولش تنها خاطره‌ای موجود ...

|

یادداشتی بر «سایکوسیس ۴:۴۸» اثرعلیرضا محسن‌بیگی

چشم از من بگیر! پرده می‌افتد!
یادداشتی بر «سایکوسیس ۴:۴۸» اثرعلیرضا محسن‌بیگی

چشم از من بگیر! پرده می‌افتد!

شاهد شفیعی٭، عملاً متن ملغمه‌ای از خودگویی‌های فردی بیماری است که وجوه شخصیتش از هم گسیخته‌اند.اما این متن در مقابل اجرای آن حرفی برای گفتن ندارد و تمامی روی سخن با ما را اجرا دارد

|

یادداشتی کوتاه بر آنتیگونه، اثر علی نفیسی

بی همسرایان، بی ایسمنه و بی د‌یگران
یادداشتی کوتاه بر آنتیگونه، اثر علی نفیسی

بی همسرایان، بی ایسمنه و بی د‌یگران

شاهد شفیعی٭،با اینکه آنتیگونه‌ نفیسی برداشتی آزاد از سوفوکل است، نمی‌توان آن را جدا از آنتیگونه‌ سوفوکل به تماشا نشست. آنچه خود نفیسی کرده جای تامل دارد! .سوفوکل از مبارزه‌ای ...

|

یادداشتی بر نمایش قمَروی لَب‌ندار، اثر مصطفی نیکروان

سفرادیسه وار قمرو، دگردیسی و یافتن شادمانی درونی
یادداشتی بر نمایش قمَروی لَب‌ندار، اثر مصطفی نیکروان

سفرادیسه وار قمرو، دگردیسی و یافتن شادمانی درونی

سروش سلطانی٭، «کودکان با هر چیز کهنه‌ای که به دستشان برسد بازی می‌کنند، نشان می‌دهد بازی می‌تواند شخص را از قید رابطه‌اش با قانون و اقتصاد و جنگ و دیگر امور جدی رها کند

|

با نگاه به دو اجرای یدالله آقا عباسی

یادداشتی بر ضرورت تئاتر تعلیمی در جامعه
با نگاه به دو اجرای یدالله آقا عباسی

یادداشتی بر ضرورت تئاتر تعلیمی در جامعه

مصطفی درویش گوهری، در این یادداشت قصدی بر تحلیل یا نقد اثری را نداریم، تنها به‌واسطه دیدن دو نمایش "موش و دیلادوز" و "کک به تنور" به کارگردانی دکتر یدالله آقا عباسی، به مسئله تئاتر تعلیمی و اهمیت ...

|

نظرات کاربران