در حال بارگذاری ...
...

برای نمایش سرخی آنتیگونه اثر مازیار رشیدصالحی، که تجربه ­ای فراتر از تماشاست

همه‌ی ما در خطریم!

برای نمایش سرخی آنتیگونه اثر مازیار رشیدصالحی، که تجربه ­ای فراتر از تماشاست

همه‌ی ما در خطریم!

 شاهد شفیعی: " می­دانم وقتی آنها در تلویزیون، سوختن در آتش جنگ را ببینند، با چشمانی پر از اشک آرزو می­‌کنند که ای کاش تاریخ دوباره تکرار شود. اما اینبار زیباتر و منزه ­تر." این را پیر پائولو پازولینی در آخرین مصاحبه­ اش پیش از کشته شدن گفت و مصاحبه را با این جمله به پایان برد:

همه­ ی ما در خطریم!

و راست می­گفت. خطر جنگ، هر نوع جنگی، داخلی، خارجی و جهانی هیچ­گاه از بین نرفته و نمی­رود.

موضوع مشخصِ سرخی آنتیگونه، اردوگاه ­هایی است که در جنگ جهانی دوم، در آمریکا برای جمع کردن تمامی ژاپنی­ها از سراسر کشور ساخته شدند.

اجرای سرخی آنتیگونه مشخصا حمله به جایگاه تماشاچی است. به راستی چرا ما فقط می­ نشینیم در مکانی مثلا امن روبروی تلویزیون، مقابل پرده سینما یا در سالن تئاتر، و جنایاتی مانند جنایات آمریکا در منزناور را در سکوت نگاه می­کنیم؟

نباید آیا روزی برسد که مکانیسم ­های مغزی و روانی ما، کنش و واکنشی جز بدست آوردن تجربه برای روزی که تاریخ تکرار می­شود بیاموزند؟

اجرا می پرسد: نمی­خواهید بالاخره چیزی جز تماشا انجام دهید؟!

به پیش از اجرا برگردیم:

چرا آنتیگونه؟ آنتیگونه زمانی که شخصیت نمایشی از سوفوکل است، کاراکتری نمایشی است که سرگذشتش را دنبال می­کنیم. اما این آنتیگونه در متنی دیگر، در زمانی دیگر و در مکانی دیگر چه می­کند؟ یا دقیق تر، این آنتیگونه چیست؟

آنتیگونه پس از سوفوکل بیان ه­ای سیاسی است. نشانه ­ای است از همه آنان که در منزناور و آشویتز و اسارت گفتند نه!

آنانکه نه در خط اول جنگ بوده­ اند و نه برهم زننده امنیت، که خودِ خودِ بی­امتنیت شده ­ها هستند. جنگ همیشه خواهد بود، بی عدالتی خواهد بود، جنایت خواهد بود و طبعا آنتیگونه هم خواهد بود.

آیا کماکان مانند دوهزار و پانصد سال پیش ایسمنه، خواهر سر به راه آنتیگونه هم خواهد بود؟ و آیا ما کماکان پس از بیست و پنج قرن هنوز تماشاچی خواهیم ماند؟

نه! ایسمنه نه!

ایسمنه از سربراهی رو برگردانده! درون او نیز با دیدن آنتیگونه چیزی رخ داده و اکنون او نیز سخنی برای گفتن دارد!

تنها ما مانده ­ایم که همچنان به ایسمنه و آنتیگونه می ­نگریم و می اندیشیم: اگر این سرنوشت بر سر ما آمد چه می­توانیم بکنیم؟

چه می­توانیم؟ جواب در اجراست، اولین برخورد ما با اجرا: تماشا و اندوه!

رسانه­ ای همچون تمامی رسانه ­های زمین، رادیو، تلویزیون، روزنامه و ... در مقابلمان قرار می­گیرد و مدام خشونت جنگ، آن هم بیرون میدان را نشان می­دهد و ما هیچ جز نگاهی اندوهبار! به راستی اگر محتوای رسانه را ما انتخاب می­ کردیم، اینهمه خشونت باز پیش چشممان بود؟

دومین برخوردمان با اجرا، نفی امنیت­مان است، کسی حواسش به ماست کسی که کم­ کم بازوی جنایات و تبعیضات جاری در اردوگاه است.

و سومین برخورد، آنتیگونه.

پس اجرا، اجرای داستان تکراری آنتیگونه نخواهد بود و نیست. اجرایی که پیش از سالن تاریک آغاز می­شود و پس از آن نیز تمام نمی ­شود و تنها جدال ماست و ارباب خشونت، که خشونتش را بر ما اعمال نیز می­کند و ما که حین اجرا، "تماشاچی بودنمان" نا امن است، در پایان محکوم به تماشاچی بودن در دنیایی پر از خشونت رها می­شویم و همچون آمریکایی ­هایی که امروزه به موزه گردی در اردوگاه­ها می ­روند، با موزه ­گرد بودن ذهنمان روبرو می­شویم.

در نخستین قدمهای بیرون سالن در می ­یابیم: آنکه از جنگ سود می­برد، پس از جنگ هم سودش ادامه دارد و قربانی اصلی آنانند که اندوهشان را نسل به نسل بر دوش می­ کشند. و اندوه آنان بیش که تماشاچی بودند و کاری نکردند، سر براه، قدم در خون گذاشتند و به خانه برگشتند.

سوال نهایی این نیست که: چرا انسانها در دل طبیعت با هم می­جنگند؟

اینست که: چرا انسانها در دل طبیعت چنین نسبت به هم خشن هستند؟ چه خشونتی فیزیکی و چه خشونتی مبنی بر تماشا و بی ­تفاوتی!