در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «حمل»

نگاهی به نمایش «حمل»

صدرالدین حسیبی؛ امروز به دیدن نمایش حمل نشستم. نمایشی که این روزها در سالن علی معلم واقع در خیابان هزار و یک شب برگزار می‌شود. نمایش (حمل) در بردارنده نکات و لحظات بسیاری است که مسیر را برای بررسی و صحبت باز می‌کند. مخاطب به محض ورود به سالن تحت تاثیر فضای وهم انگیز اجرا که به واسطه موسیقی و بازیگران ایجاد شده قرار می‌گیرد. این عوامل به تماشاگران نمایش آگاهی این را می‌دهد که با نمایشی آشنا و معمول روبرو نخواهند بود.

به محض شروع شدن اجرا همه چیز آشکار می‌شود. داستان به سادگی هر چه تمام در نام نمایش خلاصه شده‌ است، (حمل). در این نمایش زنی که هیچگاه نامش را نخواهیم فهمید حمل کننده جنینی است که در بدنش وجود دارد، اما در عین حال حامل خاطرات و افکار پریشانی است که برایش رخ داده است. زن در زمانی پیش از این با مردی آشنا شده و این آشنایی در انتها منجر به ازدواج می‌شود. حاصل این یکی شدن جنینی است که اکنون در شکم زن قرار دارد و در قالب یکی از شخصیت ها در نمایش حضور یافته است. پدر اما پیش از تولد کودک ترجیح می‌دهد مرگی خودخواسته را برگزیند تا کودکش را از شرم داشتن پدری معتاد برهاند. حال زن که دچار پارانویا و اسکیزفورنی شده، عاجز از تجربه سوگ همسر در تلاش برای حفظ کودکش است. کودکی که گویی خود تنها دلیل زنده ماندن مادرش می‌شود، ولیکن زن که خود درگیر اعتیاد و اختلالات متعدد روانی است تسلیم افکارش می‌شود و بند ناف کودک را می‌برد.

متنی که کارگردان برای این اجرا برگزیده است دست بر روی مشکلات اجتماعی حادث در جامعه می‌گذارد و سعی می‌کند تا دنیا را از نگاه کسی که درگیر اختلالات روانی است به ما نشان دهد. زن که دچار پارانویا است و در سرتاسر نمایش با توهماتی از جنس حضور جنین نارس، همسر مرده و دو موجود ناشناخته ترسناک روبرو است. در این نمایش خبری از خنده، خوشی و یا حتی شفقت و همدردی نیست. اجرا سعی می‌کند تا به جای نشان دادن ظاهر زندگی زن، دست به عملی عمیق تر بزند و جوهره دنیای کاراکتر زن را به ما نشان دهد، درست چیزی شبیه نقاشی های اکسپرسیونیستی پس از جنگ جهانی نخست.

شیوه ای که می‌توان گفت که تیم اجرایی تا حد زیادی موفق شده اند به هدفشان برسند و جوهره آشفته زندگی این زن را به مخاطبان نشان دهند. ریشه این موفقیت را می‌توان تا حد زیادی در شیوه کارگردانی اثر جست و جو کرد. کارگردان این نمایش با جسارتی تمام از تک تک عناصر در جهت رسیدن به آرمانش استفاده می‌کند و متن را همچون ابزاری در دست خودش می‌بیند و نه بلعکس. کلمات در این اجرا نقش کوچکی را ایفا می‌کند و بار اصلی اجرا به درستی بر حرکات و آوای کلمات است. اگر این نمایش حتی به زبانی ناآشنا برای مخاطبینی خیالی اجرا شود بازهم کلمات گویا خواهند بود زیرا که حرکات و لحن ها خود گویای مفاهیم پشت هر کلمه هستند. با این وجود اما میزانسن ها و حرکات بازیگران گهگاهی دچار لغزش ها و ناهماهنگی هایی می‌شود برای نمونه میتوان به حرکات بعضی از شخصیت ها در حین تعویض صحنه در تضاد با سکون دیگران همین حین اشاره کرد، نکته ای که اگر رعایت می‌شد می‌توانست تدوام و پیوستگی هرچه بهتری به اثر ببخشد.

با وجود تمامی نقاط مثبت موجود در نمایش (حمل) کار کمبود هایی هم دارد که ناشی از ازدیاد بعضی از بخش های غیرضروری در این اجرا است. برای مثال میتوان به یکی از شخصیت های خیالی حاضر در ذهن این زن اشاره کرد، موجودی که لباسی سبز به تن دارد و عاجز از راه رفتن به روی صحنه می‌خزد. کاراکتری که هیچگاه مخاطب از ماهیت و علت وجودش بر صحنه آگاه نمی‌شود و گاها در لحظاتی بسیار محدود با کاراکتر های دیگر بده و بستانی هایی نه چندان زیاد دارد. نبود و عدم حضور این کاراکتر که بعدها متوجه شدم در اصل مار است صدمه به اجرا و نمایش نخواهد زد. نورپردازی و گریم هم توانستند به فضا سازی هر چه بهتر اثر کمک کنند و بخش از نکات مثبت اجرا قلمداد می‌شوند.

در انتها و در حین خروج از اجرا درگیر احساساتی از قبیل ترس و تزلزل بودم. امری که خود نشان‌دهنده موفقیت اثر در یورش بردن به مخاطبین و تلاش برای ایجاد تغییر در آنان است. مسیری که در آن انتونن آرتو و مکتب تئاتر شقاوت از پیشگامان هستند. در نهایت اما در روزهای شلوغ تئاتر کرمان به تماشا نشستن و مواجه با اثری بدیع و تازه لذت دوچندانی دارد و حضور از این گروه خوش ذوق می‌تواند نوید بخش روزهای پرشکوه تئاتر کرمان باشد.