نگاهی به نمایش نمایش «چه کسی مسیح را کشت»
از کدام حقیقت حرف می زنیم؟
مریم امانی*، نمایش از آنچه ارسطو بنیان های آن را چید تا به امروز راه درازی را آمده و بسیار دستخوش دگرگونی های شکلی و محتوایی شده است. امروزه هیچ نگاهی به نمایش نیست که آن را به تماشاخانه ها یا مکانهایی ویژه ی سرگرمی های مجوز دار محدود کند. از سوی دیگر نمایش تنها چون سرگرمی نیست که کارآمد است بلکه آینه ای برابر جامعه می گیرد که بر درون نگری کارساز است. هر نمایشی که در مقابل ما می گذرد چیز جدیدی در مورد خود و دنیایی که در آن زندگی می کنیم به ما می آموزد.
پیرامون رابطه ی سیاست و نمایش در این گردش و دیگرگون شدن شکل و معنا سخن بسیار گفته شده. عده ای این رابطه را استعاری می دانند و از نظر دیگرانی این رابطه همپوشان و این همانی است. کسانی بر این باورند که همه ی نمایش ها سیاسی اند و گروهی سیاست را نمایش می دانند تا آنجا که به تحلیل دراماتیک کمپین های انتخاباتی می پردازند. پژوهش هایی که مرزهای چیستی نمایش را جابجا می کنند.
آنچه در نمایش «چه کسی مسیح را کشت» روی می دهد نیز گسترش زاویه ی دید جمعی به چیستی نمایش است، چنان که رفتارهای اجتماعی و حرکات سیاسی ما را دربربگیرد و دیدی تازه ایجاد نماید که با آن نیروهای پیشبرنده ی ارتباطات اجتماعی مان را واکاوی نماییم. این نمایش به ما نشان می دهد که مرز میان واقعیت و اجرا چقدر مبهم است و بازی های اجتماعی ما چطور وابسته به روایت و اجرا هستند.
ما هر روزه صورتک هایی به چهره می زنیم و در شماری اجرا شریک می شویم که زندگی اجتماعی مان را می سازد. عقاید سیاسی مان به نمایش های اجتماعی مان نشت می کند و از اجرا هایی که می بینیم تاثیر می پذیریم. این نمایش به ما اجازه می دهد همان گاه که بخشی از اجرا هستیم، خود را از بیرون تماشا کنیم. اما قلی پور به این تجربه عمق نمی بخشد و تماشاگر را با روانشناسی، فرهنگ و اخلاق درگیر نمی کند. آنچه می توان آن را نقطه ضعف درام دانست همین منفعل بودن پروتاگونیست است و اینکه از انقیاد به معنای فوکویی آن در نمایش خبری نیست.
قلی پور در دراماتورژی فیزیکال اثربه خوبی از توان بدنی بازیگرانش استفاده کرده و در صحنه هایی که شاخص ترین و زیباترین آنها صحنه ی کشته شدن مسیح است به راستی بیان روایت را از کلام بی نیاز نموده است. صحنه ی رقص روی موسیقی کانتربری با ریشه های سایکدلیک و جز فیوژنش در اواخر نمایش نیز اوج یاس و پوچی ای را که در جستجوی روایت حقیقی از میان انبوه روایت ها دست می دهد به خوبی بیان می کند؛ اما در صحنه هایی که بست محکمی به پیرنگ ندارند و به نظر می رسد تنها برای جذب مخاطب به نمایش وصله زده شده مثل صحنه ی رقص هندی به حرکات کلیشه ای و تکراری متوسل شده که از کیفیت کار کاسته است. از این کلیشه و تکرار که بگذریم کار او با فاصله گرفتن از ایده های گروتفسکیو لکوک طرحی نو برای استفاده از تکنیک های تیاتر فیزیکال به ویژه استفاده از ماسک ریخته است. ماسک های او در عین حالی که حالت چهره ی بازیگر را حذف می کنند، تا بیان حالات، تکیه بیشتری بر بدن بازیگر داشته باشد، بر خلاف روال مرسوم تیاتر فیزیکال، داستان گو هستند و به پشتوانه ی نشانه شناسی و سواد بصری مخاطب بخشی از قصه را روایت می کنند.
گرچه عموما موسیقی زنده برای تیاتر که آفرینشی زنده است ترجیح داده می شود اما به گمان من موسیقی مناسب انتخاب شده بود و پخش موسیقی ضبط شده ایرادی برای نمایش محسوب نمی شد؛ گرچه شروع و پایان قطعه موسیقی خیلی ناگهانی بود و با فید این و فید اوت میشد کیفیت بهتری به آن داد.
در مجموع نمایش چه کسی مسیح را کشت جزو نمایش های قوی است که تماشاگر را ناراضی از سالن بیرون نمی فرستد. برای گروه آل به عنوان گروهی که در تمام سختی های فرهنگی و اجتماعی کار فیزیکال در ایران دوام آورده و مشتاقانه فعالیت می کند آرزوی روزهای خوب و حمایت مسوولین و تماشاگران را داریم.
* منتقد